۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۱
حدیث پاکی
برای پدربزرگم که ساده زیستن را به من آموخت...
هر شاخه از نخل
دستی شد
تا حدیث پاکی تو را بنویسد
جوی های ترک خورده
هنوز دست های استوار تو را
به یاد می آورند
دست هایی که
پرنده ها را به آواز وا می داشت...
تو آسمان بودی
و ما فقط بلد بودیم
در روشنایی تو بخندیم
نگاهت را به ما بده
آفتابی شویم....
۹۳/۰۳/۰۲