نقـــــــاشــــی خــــــــدا
به نام خدای یکتای بی همتا
پر شده ام از تاریکی
همچون خانه ای که ،
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند
نه ماه پیداست
نه چشمک ستاره ای !
زل زده ام به تاریکی
با چند مدادرنگی جویده که از کودکی ام مانده اند
می خواهم
دیوار تنم را
نقاشی کنم!
اول دست می برم
روی قلبم، غاری بکشم به اندازه تنهایی
پایین تر
رودی که تمام غم هایم را با خود ببرد.
باد می آید ...
موج رادیو می گوید:
دارد باران می بارد
بی خیال پنجره ها را باز می کنم
بی چتر به خیابان می زنم
ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد.
قشنگ بود:
اول دست می برم روی قلبم، غاری بکشم به اندازه تنهایی
پایین تر رودی که تمام غم هایم را با خود ببرد...
بهم سر بزنید خوشحال میشم