شعری باطعم صلح
نگاهی به مجموعه اشعار «لبان مرا ربودهاند»، سروده اصغر رضایی گماری
شعری با طعم صلح
نقد شاعر ارجمند بهزاد نژاد احمدینگاهی به مجموعه اشعار «لبان مرا ربودهاند»، سروده اصغر رضایی گماری
شعری با طعم صلح
بهزاد نژاد احمدی
چنانچه خواننده گاه و بیگاه شعر یکی دو دهه اخیر باشیم، درخواهیم یافت که شاعرانی با اندیشههایی مختلف دست به انتشار مجموعههایی زدهاند که بیانکنندة وضعیت کلی جامعة شعری ماست. گو این که بنا به دلایلی خیل عظیمی نیز قادر نیستند، اشعارشان را از طریق نشر به دست خوانندگان برسانند، به همین دلیل شاید نتوان تقسیم بندی جامع و درستی انجام داد ولی در این سطور مجموعههایی
مد نظر است که از مرحلة سرایش و هفت خوان نشر گذشته و به بازار آمده اند.
بی شک گروهی از شاعران هنوز پیرو شعر دهة چهل و پنجاه هستند و با پیروی شعر سیاسی و اجتماعی آن دوران عمدتاً بر روی معنا و مفهوم و محتوا تمرکز دارند. این نوع اشعار معمولاً با مقولة زبان محتاطانه برخورد میکند و از عادات معمول و هنجارهای زبان فاصله چندانی نمیگیرد.
اما گروهی نیز به عکس تنها به زبان ورزی میپردازند و با مهارتی خاص دست به آفرینش شعری میزنند که به دلیل فقدان هستة فکری در نهایت شعری میآفرینند، همانند یک پازل و بازی کلمات که مخاطب آبی از چشمة آن نوش نمیکند. گویا هیچ اندیشه و دغدغهای جز بازی زبانی در محیط شعر خود ندارند و بی توجه به مشکلات و دردهای مسلم دنیای اطراف خود، فارغ و رها به تماشای جهان نشستهاند.بخشی دیگر از شعر نیز، بی توجه به آفرینشهای هنری و ادبی و نوآوریهای لازم، کماکان بر طبل شعر گذشتگان ــ تأکید میکنم بی هیچ تغییری ــ میزنند و صرفاً در صدد ارضای سلیقة کهن گرایان هستند.
اما گروهی که جمع کثیری از آثار منتشر شده را شامل میشود، ادامة شعرهای احساسی و رمانتیک گذشته است. اشعاری سطحی و صرفاً بیان کنندة احساسات و هیجانات آنی و عاطفی تا مورد توجه بیشتر عامه قرار گیرد و با هزار ترفند و حیل آشکار و نهان، شاعر سعی در جلب توجه قشر جوان نسبت به خود را دارد. اشعاری که با آه و نالههای رمانتیک همراه است و عمق شعرشان به اندازة لبخند معشوقی است که شاعر از دوری اش تب کرده است. که البته این نوع اشعار به خوبی از جهت مختلف نیز حمایت میشوند؛ چرا که از جهتی بیخاصیتاند و به پرِ قبای کسی برنمی خورند و از جهتی دیگر سرمایه اش را شاعر به عهده دارد و پخش آن را نیز هیچکس!
این مقدمة کوتاه و نه جامع، لازم به نظر آمد تا با دیدی روشنتر به سراغ مجموعه اشعار سپید «لبان مرا ربوده اند» سروده شاعر جوان «اصغر رضایی گماری» برویم. کتابی در80صفحه که توسط انتشارات داستان سرا به چاپ رسیده ست.البته قصد آن نیست که اشعار آقای رضایی گماری را به ضرب چماق نقد هم که شده در یکی از انواع شعری ذکر شده جای دهم، بلکه با خوانش این اشعار، مخاطب نه چنان حرفهای نیز خود این کار خواهد نمود؛ گو این که شاید به علت یک دست نبودن اشعار بشود تعدادی از آنها را از صف همقطاران خود جدا و به گروهی دیگر ملحق کرد.آنچه برای خوانندة امروزی و مخاطب جدی ــ و نه صرفاً منتقد ــ در وهلة اول مهم است، کشف دغدغههای شعر است در کنار لذت خوانش اشعار. چرا که هر چقدر دغدغههایش عمیقتر و جدیتر باشد، به تبع مخاطب نیز در گیر و دار و چالش شاعر با خود و طبیعت و قانون و اجتماع و جهان به وادیی کشیده میشود؛ تازهتر و جدیدتر. برای همین است که با دیدن نام کتاب ذوقی دست داد که باید انتظار اشعاری درخور بود. مخصوصاً با شروع خوانش اولین شعر کتاب این انتظار بیشتر هم میشود:
«هرشب/انگشت میکشم به دیوارهای نمور اتاقم/که دارند مرا ازحافظة جهان پاک میکنند/و بی آن که شمعی مرا فوت کند/دراسارت دستهای تاریکی ام/
دست میبرم....»(حافظةجهان، ص 7 )
شعری با تصویر و مفهومی مناسب و زبانی روان و سلیس و تاحدی اندیشمند. پس به خود نوید میدهیم که شاعر از زبان شعر استفادة خوبی کرده است. چرا که زبان شعر با زبان علم متفاوت است و قرار است در پس زبان شعر، معانی دیگری نیز غیر آنچه شاعر گفته است نهفته باشد. اما این امیدواری دیری نمیپاید و شاعر چه زود به واگویة دردمندانة معمول میافتد - البته نه مبتذل و سطحی- ولی عمق لازم را نیز ندارند و در این بی عمقی، شعر ناچار در یک دایرة مفهومی محدود میافتد و انتهای اشعار به ابتدای آن معمولاً ختم میشوند.
«من جادهای بیش نیستم/که انتهای من/به جنگلی پاییزی ختم میشود/و شاید/درهای پرت درکوره راهی/و یا جادهای در دست تعمیر.../انتهای من شاید /سنگ قبری باشد/با نامی از من بر روی آن.»(زندگی ص9).
در این نوع اشعار شاعر سعی در انتقال حسی واحد دارد به مخاطب بدون توجه به تکرار چندباره در انتقال همان حس در شعر و اشعار دیگر و شعر به جای اینکه جادهای باشد پر حس و حادثه، دایرهای میشود محدود.
«پلاک چندم کدام کوچه ای/که در نامههای پستچی/دارم هی برگشت میخورم.../تمام صندوقهای پست و/پلاکهایی/که مرا به تو نمیرسانند.»(رفته خودم را بیاورم، ص10)
نمونه دیگر:
«هنوز هم/پشت تارهای به غم تنیدة تنم/چیز نیم زنده ای/برجای مانده شاید.../هنوز شاید چیزی
درون تنم برجای ماند باشد.»(محبت، ص 20)
که شاید هنر شاعر در جابه جا کردن واژگان است و از پس و پیش شدن کلمات شعری خلق شده است بدون در نظر گرفتن پتانسیل و انرژی نهفته در هر کلمه و جان داری و رازداری و رازمندی واژگان نادیده گرفته شده است و درست به همین دلیل است که زبان شعر نیز بی آن که تلاشی در نو شدن و تازه بودن و متفاوت بودن انجام داده باشد؛ به همان گونة آغاز به پایان میرسد. در حالی که زبان همچون سکانی است که شاعر باید با هدایت صحیح آن رنگها و تصاویر و مضامین و در نهایت دنیای آرمانی خود را به رخ مخاطب بکشد. به مخاطب جلوههایی دیگر بنمایاند و بباوراند.
قرار است عمق یک شعر را به مخاطب نشان دهد تا به مخاطبش نیز عمق ببخشد. ولی آیا در این کتاب زبان چنین کاربردی دارد؟ و اصولاً تفاوت بین زبان ساده و مناسب و روان با یک زبان سطحی چیست؟ زبان سطحی میتواند شعر را علی رغم دارا بودن مضامین عمیق، از اوج به فرو دست بکشاند که متأسفانه در پارهای از اشعار این مجموعه چنین اتفاقی اقتاده است. حال دیدگاه شاعر هر چه میخواهد باشد، ورز دادن زبان میتواند در القاء دیدگاه خود به مخاطب نیز کمک کند. چرا که زبان ابزار مهمی است در شعر که اگر نادیده گرفته شود، جسم کلمه و طنین صدای واژهها نیز به همان اندازه نادیده گرفته میشوند و کلمات بار معنایی خود را ازدست میدهند.«پرسیدی چرا/اشعار شاعران ما به آنان
باز میگردند؟/چرا که فراموش کردهاند شاید مردم را/به زبانی دیگر نوشته اند/که انگار از منظومهای دیگر آمده اند/ از ستارهای بزرگ/ در دوردست/آری/مسئله به همین سادگی است.»(نشانی، ص41)
در حالی که مسئلة زبان و نقش و توانایی زبان در شعر به این سادگیها نیست و شاعر در این نمونهها زبان را چنان ساده انگاریده و چنان ساده فرض شده است که عملاً بین شعر و نثر شفافیتی وجود ندارد. البته نه عدم شفافیت از نوع تعریف پست مدرنیستی که اصولاً اشعار مجموعه وارد آن ساحت نمیشوند و شکل شعر فرو میپاشد و شعر از نظر استعاری نیز کاملاً کشف حجاب میشود. البته اگر این عدول از استعاره گی و زبان آرکاییکی عامدانه از سوی شاعر هم انتخاب شده باید گفت نتیجه اش بی قوارگی در شعر شده است که متأسفانه در پارهای از اشعار به چشم میخورد.«در نخستین دیدار ما/در شبی مهتابی/با چشمانی پر اشک/در آینه به سراغم آمدی/من از پشت دیوار بلند غمناک/هر لحظه به مرگ بوسه میدادم...»(بوسة مرگ، ص 28)
نمونة دیگر:
«اول تنها بود/تنها بود تا شبی/که خواب دید/یک نفر دارد آوازش میدهد/همان موقع فهمید/اسمش آدم است..»(دو داستان از مادرم حوا، ص 24)
فراموش نکنیم که ما در زمانة پس از نیما هستیم و شعر پسانیمایی باید حامل تمام تجربههای بیش از هزار سال شعر مکتوب باشد. یعنی نه استعارگرای مطلق و نه تصویرگر مطلق و نه زبان بازی مفرط و... و شعر زمانة ما باید ساختمند باشد و ساختی ادبی و هنری داشته باشد. البته نه این که بخواهم کوتاهی خود و دوستان دیگر شاعر را همه گردن آقای رضایی گماری بیندازم و حالا با چاپ این مجموعه شعر وامصیبتا سر دهم. چرا که انتظاراتم را برآورده نمیکند و از حق نباید گذشت که در این مجموعه، اشعار نسبتاً قوی نیز شاهد هستیم که در کنار شاعرانگی زبانی متناسب نیز دارند.
«نیمههای شب/تنهایی در موهایم میوزد/و بازوانم/برگ میریزند/از خستگی/سکوت میکنم/صدای عقربهها/اشاره به آمدن تو میکنند/پلکهایم را در آغوش میگیرم/می خوابم.»(خواب، ص 45)
نمونه دیگر:
«کوتاهترین کلمه/مرگ است/که حتی/از بلندترین دیوار بالا میرود.../»(دیوار، ص60)
و نمونهای دیگر:
«با گامهایی استوار/به آسمان آبی جنوب رفت/با گامهایی موازی/برگشت/دو خط بلند موازی/عشق او را/در تصویری زیبا سرودند.»( ص51)
اما مهمترین شناسة اشعار آقای رضایی گماری که به ندرت در همنسلان او و ما دیده میشود، روشن بینی و امید داشتن و امیدآفرینی اوست. و در این انبوه دلمرگیها و دلمردگیها و آههای فیلسوفانة گاهی تهی، این چشم روشنی در شعر ایشان نادر است که لاجرم از اندیشه شاعر سرچشمه گرفته و موجب میشود تا مخاطب از خوانش شعرش به خستگی و ملالت نرسد. شاهد این مدعی بسامد کلمات خورشید و ستاره وگل و صبح و...که نشان میدهد شاعر فارغ از جریان معمول نالههای غمناک مبتذل که حجم نسبتاً وسیعی از اشعار شاعران جوان را در بر میگیرد، در پی راهی برای کشف تازههاست؛ کشف دنیایی بهتر و پاکیزه و نورانیتر شاید.
دیشب /کشتی لبخند/لنگر انداخت در بندر مهربانی/شعر نفس راحتی کشید/دنیا دیگ بود و شعر ملاقه/شاعر طعم واژهها را چشید/شعری با طعم صلح/روی سفرة دنیا پهن شد.»(شعری با طعم صلح،ص51)
«طلوع خورشید/دسته گلی است بر مزار دیروز/تا ما/لحظات زنده را/زندگی کنیم.»(مزار دیروز، ص70)
«بالهایم را میگشایم/برای در آغوش کشیدن پرواز/وقتی مقصد پروازم/لانة عشق باشد.»(مقصد پرواز، ص 71)
لازم به ذکر است که این امیدواری و روشن بینی به آینده، زاییدة بیآگاهی به وضعیت و موقعیت جامعه نیست و شاعر با وقوف به تاریکیها و مشکلات دنیای اطراف خود اندیشمندانه به روشنایی باور دارد. چرا که شعرهایش از تاریکی به روشنایی میرسند.«من از این دیوارها با سایههای بلند جدایی خواهم گریخت/من از پنجرهها درها و بامها/من از خودم خواهم گریخت... گفتی بیا برویم به کوه/آنجا خدا به ما نزدیکتر است.»(برویم به کوه،ص 37)
«میتوان/تلخی تمام غمها را نوشید/به شرطی که/نگاه شیرینی/روی میز زندگی ات باشد.»(نگاه شیرین،ص64)
در پایان ضمن آرزوی توفیق برای این شاعر جوان گُتوندی، امید است در ادامه با توجه بیشتری به پیشینة غنی ادبیات فارسی، اشعاری در خورتر شاهد باشیم. اشعاری حاوی خیال انگیزی بیشتر و زبان منسجم.