نگاهی به مجموعه اشعار «لبان مرا ربودهاند»، سروده اصغر رضایی گماری
شعری با طعم صلح
نقد شاعر ارجمند بهزاد نژاد احمدی
رنگ ها از یاد دنیا می روند
درنگی بر کتاب «لبان مرا ربوده اند» سروده اصغر رضایی گماری شاعر جوان گتوندی
نقد شاعر ارجمند مرتضی حیدری آل کثیر
# پادشاه فصل ها برای خواستگاری یلدا رفت.
#برای اینکه نشان دهد آدم آهنی نیست, هیچ وقت زنگ نمی زند.
#اداره برق هیچ گاه علت قطع برق را روشن نمی کند.
#از خط اتویش خواندم که آدم منظمی است.
#سر مدادم را که تراشیدم زبان در آوررد.
#آنقدر سرد نگاهش کردم که سوخت.
#آنقدر به راه های کج رفت که راه را بر لباسش دوخت!!!
با سلام... سه شعر کوتاه ام که در 91/11/15 مجله ی خانواده سبزچاپ شده اند
آواز
چون رودی
از دهان کوه
زبان باز می کنم
دنیا...
بدون آواز نمی ماند!
*** ***
شعر
گفتند: ضعیف است
پیش دکتر بردم
گفت:
هر وعده سه نسخه بنویس و پاره کن...
*** ***
درخت
صدای افتادن درخت نیست...
پرنده های شهر
در انتظار درخت
بر دیوار های بلند شهر,
اره می کشند...
هر شب
انگشت میکشم
به دیوارهای نمور اتاقم
که دارند مرا از حافظه ی جهان پاک می کنند
و بی آنکه شمعی مرا فوت کند
در اسارت دست های تاریکی ام
دست می برم
بغض چشم هایم را بنویسم!
برای دلتنگی های مادرم!
کاغذ و قلم
شال و کلاه پوشیده اند!
دارند بر می گردند به جنگل
بی حرف از رفتنشان
چشم می بندم
درازبه دراز اتاقم می خوابم
شاید فردا
کسی برایم
آفتابی از پنجره بیاورد.
# هر روز از کار اداره می زنیم تا به کارخانه برسیم
#برای اینکه ضد حال نخورد ، همیشه در گذشته اش زندگی می کند.
#هر کسی ساز خودش را می زند تا کار دیگری را بسازد.
#آنقدر به خوشبختی پیله کردم تا پروانه شدم.
همیشه روی دست هایم راه می روم تا نگویند بالای چشمت ابروست.