۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۱۲
قعطنامه
سال هاست
با یک پایت که در شلمچه جا گذاشتی
زندگی ات را رو به راه کرده ای
و با دستی
که در دو کوهه ماند
زندگی ات را راست و ریس می کنی!
و همراه سرفه هایت
که آهنگ شبانه ی بیداریت شده است
گریه می کنی,
واز نیامدن مهدی می گویی!...
پدر؛ همه را جمع کن
دست و پا
سرفه ها
گریه هایت را
تا به سازمان هایی بفرستیم
که دارند علیه ما قعطنامه صادر می کنند
اما تو مثل همیشه دلتنگی!
نه قعطنامه ها را جدی می گیری
نه سرفه هایت را
تنها به ساکت فکر می کنی
که هرساله می بندی
تا در سنگرت ؛ آرام بگیری...
۹۲/۰۶/۰۹
"و با دستی
که در دوکوهه ماند"
بسیار زیبا بود