کودتا با لبخند

اصغر رضایی گماری

کودتا با لبخند

اصغر رضایی گماری

ادبیات ///شعر و نثر ادبی

اصغر رضایی گماری /// شهرستان گتوند ---- خوزستان

کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان
دبیر مطالعات اجتماعی آموزش و پرورش گتوند

مسئول انجمن ادبی دکتر قیصر امین پور شهرستان گتوند از سال 88 تا 92

مسئول کانون ادبی کتابخانه های گتوند از سال 88


جاپ مجموعه شعر "لبان مرا ربوده اند/انتشارات داستانسرا 89

مجموعه شعر شادترین انسان معاصر
مجموعه شعر الفبای خوشبختی
مجموعه کاریکلماتور قبل از اینکه به تو فکر کنم

مجموعه کاریکلماتور کودتا با لبخند


پیام های کوتاه
پیوندها
آخرین نظرات
  • ۲ آبان ۹۸، ۱۵:۱۱ - میلاد
    ممنون
  • ۱۲ فروردين ۹۶، ۱۴:۱۸ - نرگس فاضلی
    خوب بود

 

اتاق را تاریک کن

با چشمانی باز

تنها به دست و صدای من گوش کن

میخواهم چیز روشنی برایت بگویم

هر چه می گویم ،

لب هایم شکل بال می گیرند

هرچه می کشم ، به پرنده می رسم

از دیوارهای نقاشی ام

پرنده می پرد

بر درخت هایم پرنده می نشیند...

نمی دانم کجای زندگی ام پریده ام؟

یا بال شکسته ی کدام پرنده را بوسیده ام!

که اینگونه پرنده ها در من لانه کرده اند...

اتاق روشن می شود

با چشمانی تاریک

تو از کنارم می پری

با پرهایی که دور من

دور می خورند

دور می خورند...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۵
اصغر رضایی گماری

* کله پز ، چشم گُذاشت مشتری ها سیر خوردند.

* مردان ، زنان را با دسبند پابند خود می کنند.

* بدون گواهی نامه هم می شود میدان را دور زد.

* جدول ها بیکاری ما را حل خواهند کرد.

* برای اینکه نگویند بالایِ چشمت ابروست همیشه روی دست هایم راه می روم!

* جهت احتیاط : هنگام ملاقات با افرادی که اخلاق سگی دارند با خود درخت حمل کنید.

* برای اینکه مردم را از بی تابی در بیاورند ، پارک می سازند.

* سرِ مدادم را که تراشیدم زبان در آورد.

* دست تنگی آدم را از پا در می آورد.

* آنقدر به خوشبختی پیله کردم تا پروانه شدم.

* متاهل شد تا دستِ به زن ، به دست بیاورد .

* برایِ اینکه نشان دهد آدم آهنی نیست ، هیچ وقت زنگ نمی زند.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۴
اصغر رضایی گماری

به نام خدای یکتای بی همتا

نقاشی خدا

 پر شده ام از تاریکی

 همچون خانه ای که ،

 پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند

 نه ماه پیداست

 نه چشمک ستاره ای  !

 زل زده ام به تاریکی

 با چند مدادرنگی جویده که از کودکی ام مانده اند

 می خواهم

        دیوار تنم را

                        نقاشی کنم!

 اول دست می برم

 روی قلبم، غاری بکشم به اندازه تنهایی

 پایین تر

 رودی که تمام غم هایم را با خود ببرد.

 باد می آید ...

 موج رادیو می گوید:

 دارد باران می بارد

 بی خیال پنجره ها را باز می کنم

 بی چتر به خیابان می زنم

 ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد.

 

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۱۸:۳۰
اصغر رضایی گماری

باران

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۲ ، ۱۳:۲۸
اصغر رضایی گماری

کاروان

"کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود"

سلام بر زینب

"یا زینب" گفت وقتی افتاد حسین

"زینب !"زینب!" گفت و جان داد حسین

حتی نگذاشت تا که تنها برود

با او سر خویش را فرستاد حسین

جهان تو را میخواند ؟

ای خورشیدی که بعد از خون در کنار سرهای بر نیزه تابیدی !

آنگونه که زمین با تمام کوه ها و دریاهایش به طواف تو در آمدند...

امروز دوباره زبان ها تو را صدا می زنند و بارانی از تو را می خوانند؛ بارانی از زیر چادر تو که بی گناهیمان را در گوشمان زمزمه کند.

فریاد نام تو لب هایم را به بهشت می رساند تو در کدام ارتفاع ایستاده ای که تمام رودهای جهان با مشکی به دندان گرفته به دست بوسی تو می آیند.

تو در کدام نقطه از زمین می جوشی که هر درختی  سبز می شود ؛ عطر تو را  هدیه می دهد.

آه ای دریای زلال , چگونه است که تمام سپیدی های جهان از سیاهی چادر تو می آید؟

چگونه است که جای پای تو را مردان پا می گذارند و حسین را قرائت می کنند؟

ای حماسه , ای گلوی صدای رسای علی اصغر ! من سال هاست زیر بارانی از چادرت که بر سر مادرم باریده ای راه می روم  و نام تو را قطره قطره به رود می برم تا به عشق دریایی ات برسم ...

ای دریای زلال , ای صدای مغموم ! ای زبان ذولفقار ...

عباس آبروی آب شد و رقیه بوی تو را پراکنده کرده است.

و علی اصغر صدای خونیش آسمان را  پوشاند

اما من دانش آموز مکتب توام , ای معلم ترین معلم تاریخ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۰:۲۴
اصغر رضایی گماری

محرم

تو قرآن سرخی

با هفتاد  و دو آیه در هر برگت

که خورشید

تو را هر صبح

به شهادتی سبز تلاوت می کند.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۲ ، ۲۱:۵۹
اصغر رضایی گماری

باسلام ... 


به نام خدایی که مهرش به دل
                       

                                      همه از بیان سپاسش خجل

قیصر تجلیات جمال محبوب را در آینه ی شعر جلوه گر یافته و عشق را بزرگترین موهبت الهی و کمال مطلوب می دانست.

او از دلدادگان و عشاق آزادی بود و خالق خود را در پیکر شعر پرستش می کرد و آزادی را مبدا و مصدر زیبایی و نکویی می دانست. عقیده ی او همچون شهیدیست که با سرانگشت در خون خود می زد و بر سنگ می نوشت: " به امید پیروزی واقعی /نه در جنگ / که بر جنگ!/".

اوعقیده داشت که کاخ عدالت جز بر روی پایه ی آزادی استوار نگردد و درخت تمدن جز در سایه آزادی پرورش نکند. و تمام پراکندگی ها را حاصل کثرت می دانست که برای حل آن تمرین وحدت را تجویز می کرد و می گفت : "وجود تو چون عین ماهیت است / چرا باز بحث اصالت کنیم؟"

و در هر کجا و هر محفلی ر عایت عاشقی را گوش زد می کرد و حمایت از گل های عاشق را خواستار بود و هنر را اینگونه یافته بود: " زیبایی راز , راز زیبایی است/ آن راز نهفته در هنر این است"

درد را حرف نمی دانست چرا که نام دیگر خود را درد می دانست. اما دردهایش نگفتنی و نهفتنی بود دردهای مردم را دیده و شنیده بود: "مردمی که چین پوستینشان / مردمی که رنگ روی آستینشان / مردمی که نامهایشان/ جلد کهنه شناسنامه هایشان/ درد می کند".

وسی پاره ی دل خویش را در سه حرف : " الف . لام . میم" می تراوید

وعاقبت چون پروانه گرد شمع واژه ها سوخت و از سوختنش چراغ شعر روشن ماند...





" کوچه های آفتابی "



این انحنای روح توست

آرمیده در آسمان گتوند

ببین چه خوب می رقصاند

برگ ها را در پاییزی که از هم دور می شدیم

گوش کن

انگار صدایست که می آید

صدای باران گریستن

از کسی که در باد می رفت و می گفت

ای رها شده بر دوش

امروز ترانه می شوی در گوش

وفردا

بهانه می شوی

در کوچه های آفتابی...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۳
اصغر رضایی گماری

سفر

   روحم را در سفر باختم

   دلم را در عشق

   چشمانم را 

   به آسمان می پاشم

   تا به هوایِ مرگ

   عادت نکنند

                 همیشه پرندهِ بمانم...

                                    و سالها بعد

   شکارچیانی  برگردنند

   در حالیکِه دلم را

   آویزان از لوله ی تفنگشان

   برایم پس می آورند...

   سال هاست در من

   غمگین و بی صدا می خوانند!

   کاش می توانستم

   مثل پرنده هایی که غریزه شان را

   از دست داده اند

   وطنم را از یاد ببرم.

   زمستان بزرگی در راه است

   پرستوها کوچ خواهند کرد

   پروانه ها می میرند!

                          پرهایم یکی یکی برف می شوند...

     

دعوتید با مهربانی به این خانه های روشن... بدون در زدن وارد شوید

     

                         دوست عزیز دانیال رحمانیان ... جهرمی

                       

                        امین موسی وند..... با معرفی دو شاعر جوان

                        استاد حسین ناژفر عزیز با کاریکلماتور های تازه و زیبا

                        مهدی آخرتی.... با یک شعر قدیمی

                        شبنم فرضی زاده.... ونقد کتاب ارزشمندشان(بدون چتر آمده ام)

                       منیره حسین پوری.....با چند عاشقانه کوتاه.  

                      شیما شهسواران احمدی....شعر می کشد مرا به پیش

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۴۲
اصغر رضایی گماری

                                                       حرم

با سلام ...

میلاد عالم آل محمد؛ هشتمین حجت سرمد، نگین درخشان وطن و السطان اباالحسن حضرت امام رضا {علیه السلام} بر شما مبارک باد...

به همین مناسبت ابتدا شعر زیبای قیصرعزیز و بعد اثرم رو تقدیم نگاه های مهربان شما میکنم...

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
                                                                                               
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

.............................................................................

            ........................................................................................

(1)

این روزها که می گذرد

حال و هوای عجیبی دارم!

احساس می کنم 

تمام پنجره های جهان

به سمت پنجره ی فولاد شما باز می شوند

و مثل همیشه

کنار پنجره ، می ایستم

چشم در چشم خدا می اندازم

و لبخندی که مثل همیشه زیباست!

(2)

دعبل کلمات را 

با اعجاز شعر

به طواف تو در آورد

و آهو بهار را

با چشمان مهربانش تکبیر گوی تو کرد

وکبوتر بال هایش را

در برگ ریزان پروازش

به آستان حرمت متبرک کرد

اما تنها من

گره کوری شدم

در درگاهت نشسته ام

چشم در راه شفای دل

و هنوز احساس می کنم

تمام پنجره های جهان

به سمت پنجره فولاد شما باز می شوند...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۵
اصغر رضایی گماری

        شلمچه

سال هاست

 با یک پایت که در شلمچه جا گذاشتی

زندگی ات را رو به راه کرده ای

و با دستی

که در دو کوهه ماند

زندگی ات را راست و ریس می کنی!

و همراه سرفه هایت

که آهنگ شبانه ی بیداریت شده است

گریه می کنی,

واز نیامدن مهدی می گویی!...

پدر؛ همه را جمع  کن

دست و پا

سرفه ها

گریه هایت را

تا به سازمان هایی بفرستیم

که دارند علیه ما قعطنامه صادر می کنند

اما تو مثل همیشه دلتنگی!

نه قعطنامه ها را جدی می گیری

نه سرفه هایت را

تنها به ساکت فکر می کنی

که هرساله می بندی

تا در سنگرت ؛ آرام بگیری...

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۱۲
اصغر رضایی گماری